خوردن خاک. کنایه از توجه بدنیا کردن و بامور پست نظر انداختن است، خوردن خاک چیزی را، کنایه از نابود شدن آن چیز است بوسیلۀ خاک. از بین رفتن: بسی بر نیاید که خاکش خورد دگر باره بادش بعالم برد. سعدی (بوستان)
خوردن خاک. کنایه از توجه بدنیا کردن و بامور پست نظر انداختن است، خوردن خاک چیزی را، کنایه از نابود شدن آن چیز است بوسیلۀ خاک. از بین رفتن: بسی بر نیاید که خاکش خورد دگر باره بادش بعالم برد. سعدی (بوستان)
شکافته شدن. ترکیدن. پاره شدن. دریدن. مجروح شدن. زخم خوردن. بریده شدن و شکافتن عضوی از بدن یا جامه و جز آن: چاکها از دم نسیم خورم تارهای کفیده را مانم. مسیح کاشی (از آنندراج)
شکافته شدن. ترکیدن. پاره شدن. دریدن. مجروح شدن. زخم خوردن. بریده شدن و شکافتن عضوی از بدن یا جامه و جز آن: چاکها از دم نسیم خورم تارهای کفیده را مانم. مسیح کاشی (از آنندراج)